کلی عکس از شیرینی زندگیم...
امروز اومدم با کلی عکس از عزیز دلم...
اینم عکسی از ماهگرد پوریا که یه جشن3نفره گرفتیم و خیلی خوش گذشت...کیک و ژله رو خودم درست کردم اما چون اذیت میکردی اونجوری که میخواستک کیکش در نیومد اما بابایی خیلی دوست داشت...
اینجا داشتی یواشکی انگشت پاتو میخوردی...ای شیطون
اینجاهم تا منو دیدی زود انگشتو از دهنت در آوردی و خندیدی...
جمعه هم وسایلو جمع کردیم و رفتیم یه جای دنج و سرسبز که خیلی خوش گذشت هواهم عالی بود و منم توی چادر ازت عکس گرفتم اما بعد ناهار تا خواستم ببیرمت بیرون و کنار درختا چندتا عکس خوشگل ازت بگیرم خوابیدی وتا وقتی برگشتیم بیدار نشدی ...
قسمت دوم عکس ها:
ای بابا...مامانی بازم که داری ازم عکس میگیری...
مامانی زود گوشیتو بده بهم میخوام مزه شو تست کنم...
بذار یکم فکر کنم...!!!
مامان جون تصمیم گرفتم اینجوری آروم بشینم تا یه عکس خوشگل ازم بگیری وبزاری تو وبلاگم اما قول بده بعدش گوشیتو بدی بهم...!!!
راستی مامانی پوشکمم خیس کردم بدو بیا عوضم کن...!!!